نوشته های ذخیره شده ام را مرور می‌کنم. به قدری زیبا برای همسرم نوشته ام که باورم نمی‌شود این ها را، همه ی  همه اش را واقعا من نوشتم؟ چقدر عاشقم و چقدر خوشحال. شب عروسیم هم خوشحال بودم. نمی‌توانستم لبخند پررنگم را ملایم کنم. شبیه کودکی هایم شده بودم؛ انگار چهار سالم است، نه دختری بیست و نه ساله که ماه هاست رسما همسر مردی شده و احتمالا چند وقت دیگر، مادرِ کودکی! نوشته هایم را مرور می‌کنم و به زندگی لبخند پررنگی می‌زنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها